من شدم خلق که با عزمی جزم پای از بند هوا ها گسلم
پای در راه حقایق بنهم
با دلی آسوده، فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل
مملو از عشق و جوانمردی و زهد ، در ره کشف حقایق کوشم
شربت جرات و امید و شهامت نوشم
زره جنگ برای بد و ناحق پوشم
ره حق پویم و حق جویم و پس حق گویم
آنچه آموخته ام بر دگران نیز نکو آموزم
شمع راه دگران گردم و با شعله ی خویش
ره نمایم به همه ، گر چه سراپا سوزم
من شدم خلق که مثمر باشم
نه چنین زائد و بی جوش و خروش
عمر بر باد و به حسرت خاموش
ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنی اش فهمیدم…